شماره ٨٣: قصد آن زلفين سرکش کرده ام

قصد آن زلفين سرکش کرده ام
خاطر از سودا مشوش کرده ام
در ره عشقش ميان جان و دل
منزل اندر آب و آتش کرده ام
از وصالش تا طمع ببريده ام
با خيالش وقت خود خوش کرده ام
از نسيم گلستان تا شمه اي
بوي او بشنيده ام غش کرده ام
کيش او بگرفته قربان گشته ام
تا نپنداري که ترکش کرده ام
از دو لعل و از دو ابرو و دو زلف
گر امان يابم غلط شش کرده ام
دل طلب کردم ز زلفش بانک زد
کاي عبيد آنجا فروکش کرده ام