شماره ٤٤: بي روي يار صبر ميسر نمي شود

بي روي يار صبر ميسر نمي شود
بي صورتش حباب مصور نمي شود
با او دمي وصال به صد لابه سالها
تقرير ميکنيم و مقرر نمي شود
گفتم که بوسه اي بربايم ز لعل او
مشکل سعادتيست که باور نمي شود
جز آنکه سر ببازم و در پايش اوفتم
دستم به هيچ چاره ديگر نمي شود
افسرده دل کسي که ز زنجير زلف او
ديوانه مي نگردد و کافر نمي شود
عشقش حکايتيست که از دل نمي رود
وصفش فسانه ايست که باور نمي شود
تا بوي زلف يار نمي آورد صبا
از بوي او دماغ معطر نمي شود
ساقي بيار باده که هر لحظه عيش خوش
بي مطرب و پياله و ساغر نمي شود
گفتي به صبر کار ميسر شود عبيد
تدبير چيست جان برادر، نمي شود