شماره ٣٦: ترا که گفت که با ما وفا نشايد کرد

ترا که گفت که با ما وفا نشايد کرد
دروغ گفت چه باشد چرا نشايد کرد
غلام لعل لب تست جان شيرينم
چنين حکايت شيرين کجا نشايد کرد
به بوسه قصد لبت کردم از ميان چشمت
به غمزه گفت نشايد هلا نشايد کرد
ميان موي و ميان تو نکته باريکست
در آن ميان سخن از لب رها نشايد کرد
هزار سال تنم گر ز تن جدا ماند
هنوز مهر تو از جان جدا نشايد کرد
حديث درد دل مستمند و سينه ريش
حکايتي است که در سالها نشايد کرد
مگر عبيد به جان با لبم مضايقه کرد
که اين به مذهب اصحابنا نشايد کرد