شماره ٢٨: سر نخوانيم که سودا زده موئي نيست

سر نخوانيم که سودا زده موئي نيست
آدمي نيست که مجنون پري روئي نيست
هرگز از بند و غم آزاد نگردد آن دل
که گرفتار کمند سر گيسوئي نيست
قبله ام روي بتانست و وطن کوي مغان
به از اين قبله ام خوشتر از اين کوئي نيست
کس مرا از دل سرگشته نشاني ندهد
عجب از معتکف گوشه ابروئي نيست
ميتوان دامن وصلت به کف آورد ولي
اي دريغا که مرا قوت بازوئي هست
هر مرض دارو و هر درد علاجي دارد
زخم تير مژه را مرهم و داروئي نيست
سر موئي نتوان يافت بر اعضاي عبيد
که در او ناوکي از غمزه جادوئي نيست