شماره ١٦: ترک سر مستم که ساغر ميگرفت

ترک سر مستم که ساغر ميگرفت
عالمي در شور و در شر ميگرفت
عکس خورشيد جمالش در جهان
شعله ميزد هفت کشور ميگرفت
چون صبا بر چين زلفش ميگذشت
بوستان در مشگ و عنبر ميگرفت
هر دمي از آه دود آساي من
آتشي در عود و مجمر ميگرفت
بوسه اي زو دل طلب ميکرد ليک
اين سخن با او کجا در ميگرفت
قصه دردش عبيد از سوز دل
هر زمان ميگفت و از سر ميگرفت