شماره ٧٨١: دل از گناه پاک چو دارالسلام کن

دل از گناه پاک چو دارالسلام کن
خاک سياه بر سر مينا و جام کن
چون برق، ذوق باده بود پاي در رکاب
عيش مدام خواهي، ترک مدام کن
خواهي چو شعله چشم و چراغ جهان شوي
در پيش پاي هر خس و خاري قيام کن
آب حيات در ظلمات است، زينهار
مانند شمع در دل شبها قيام کن
چون سرو پا به دامن آزادگي بکش
آنگاه در بهشت فراغت خرام کن
در زير زلف يأس بود چهره اميد
هر جا دلت فرود نيايد مقام کن
آب حيات دولت فاني است نام نيک
اين دولت دو روزه خود مستدام کن
هر چند ناله تو کند دانه را سپند
اي مرغ خوش نوا، حذر از چشم دام کن
ما خون گرم خويش حلال تو کرده ايم
خواهي به شيشه افکن و خواهي به جام کن
بزم شراب، بي مزه بوسه ناقص است
پيش آي و عيش ناقص ما را تمام کن
خواهي که بر رخ تو در فيض وا شود
چون صائب اقتدا به حديث و کلام کن