شماره ٧٧٤: از آب زندگي به شراب التفات کن

از آب زندگي به شراب التفات کن
از طول عمر صلح به عرض حيات کن
دست و دل گشاده عنانگير دولت است
ز احسان بناي دولت خود با ثبات کن
غافل ز تلخکامي بي حاصلان مشو
شيرين دهان بيد به آب نبات کن
از زخم سنگ نيست در بسته را گزير
روي گشاده را سپر حادثات کن
از وضع ناگوار جهان، ديده را بپوش
اين خار را گل از عدم التفات کن
از عمر جاودان، اثر خير خوشترست
با آبگينه صلح ز آب حيات کن
بيهوده نقد عمر مکن صرف کيميا
پاينده مال فاني خود از زکات کن
بال و پر نهال اميدست نوبهار
در وقت، زينهار اداي صلات کن
در کنه ذات حق نرسد فکر دور گرد
نزديک راه خود به خيال صفات کن
شرط وصول حق ز خلايق گسستن است
قطع اميد از همه کاينات کن
تا تخته بند جسم تو از هم نريخته است
فکر سفينه اي ز براي نجات کن
تا مهره ات ز ششدر حيرت شود خلاص
صائب به بي جهت رخ خود از جهات کن