شماره ٧٦٧: بوي گل و نسيم صبا مي توان شدن

بوي گل و نسيم صبا مي توان شدن
گر بگذري ز خويش چها مي توان شدن
شبنم به آفتاب رسيد از فتادگي
بنگر که از کجا به کجا مي توان شدن
از آسمان به تربيت دل گذشت آه
گر درد هست، زود رسا مي توان شدن
از روي صدق اگر ره مقصود سرکني
گام نخست، راهنما مي توان شدن
چوگان مشو که از تو خورد زخم بر دلي
تا همچو گوي، بي سر و پا مي توان شدن
چون نور آفتاب سبکروح اگر شوي
بي چوب منع در همه جا مي توان شدن
گر هست در بساط تو مغز سعادتي
قانع به استخوان پر هما مي توان شدن
در دوزخي ز خوي بد خويش، غافلي
کز خلق خوش بهشت خدا مي توان شدن
زنهار تا گره نشوي بر جبين خاک
در فرصتي که عقده گشا مي توان شدن
دوري ز دوستان سبکروح مشکل است
ورنه ز هر چه هست جدا مي توان شدن
اوقات خود به فکر عصا پوچ مي کني
در واديي که رو به قفا مي توان شدن
صائب در بهشت گرفتم گشاده شد
از آستان عشق کجا مي توان شدن؟