شماره ٧٦٠: خون دل است باده گلفام عاشقان

خون دل است باده گلفام عاشقان
چون لاله داغدار بود کام عاشقان
گلبانگ عاشقان ز ثريا گذشته است
گردون چگونه حلقه کند نام عاشقان؟
موجي است ماه عيد ز بحر نشاط عشق
چون صبحدم شکفته بود شام عاشقان
شد ذره ذره ساغر زرين آفتاب
در عين گردش است همان جام عاشقان
ياقوت رنگ باخت ز سرماي حادثات
سرخ است همچنان رخ گلفام عاشقان
سيمرغ عقل را به نظر درنياورد
هر جا بساط پهن کند دام عاشقان
مانند داغ لاله نمايد سيه گليم
خورشيد بر صحيفه ايام عاشقان
انگشت زينهار برآورد ز آه گرم
صحراي محشر از اثر گام عاشقان
عشق از جواب خشک تسلي نمي شود
روغن ز ريگ مي کشد ابرام عاشقان
صائب دهان نشسته به آتش چو آفتاب
زنهار بر زبان نبري نام عاشقان