شماره ٧٤٩: ز جوش نشأه به تنگ آمده است شيشه من

ز جوش نشأه به تنگ آمده است شيشه من
ز زور باده به سنگ آمده است شيشه من
ازان خورند به تلخي شراب ناب مرا
که بي تلاش به چنگ آمده است شيشه من
شکسته دل من از شکستگي است درست
به دلنوازي سنگ آمده است شيشه من
صفاي سينه مرا در حرم کند قنديل
چه شد برون ز فرنگ آمده است شيشه من؟
ز عجز من رگش انگشت زينهار شده است
اگر به سنگ به جنگ آمده است شيشه من
کجاست مايه درستي مرا به سنگ زند؟
کز آب تلخ به تنگ آمده است شيشه من
ز تندي نفسي دلشکسته مي گردم
برون اگر چه ز سنگ آمده است شيشه من
ز کارخانه ابداع چون فلک صائب
تهي ز باده رنگ آمده است شيشه من