شماره ٧٤٥: صبا برون نرود از غبار خاطر من

صبا برون نرود از غبار خاطر من
فزون ز برگ درخت است بار خاطر من
در آسمان بنشيند به خاک، تير شهاب
چنين بلند شود گر غبار خاطر من
ز تازه رويي من باغ اگر چه سيراب است
ز بار سرو فزون است بار خاطر من
عرق به چهره صافت، که چشم بد مرساد!
نمونه اي است ز صبر و قرار خاطر من
سحاب گرد يتيمي ز روي گوهر شست
همان غبار بود پرده دار خاطر من
عيار خاطر صافم اگر نمي داني
بگير از آينه خود عيار خاطر من
به تنگدستي و بي حاصلي خوشم صائب
چو سرو بي ثمري نيست بار خاطر من