شماره ٧١٩: گرفتم اين که نظر باز مي توان کردن

گرفتم اين که نظر باز مي توان کردن
به بال چشم چه پرواز مي توان کردن؟
کلاه گوشه همت اگر بلند افتد
به مطلب دو جهان ناز مي توان کردن
کباب آتش رخسار اگر نسازي، دل
سپند شعله آواز مي توان کردن
اگر چه سينه من چاک چاک چون قفس است
خزينه گهر راز مي توان کردن
ز موج باده اگر ناخني به دست افتد
چه عقده ها که ز دل باز مي توان کردن
هنوز از کف خاکستر فسرده من
هزار آينه پرداز مي توان کردن
به بال و پر نشود راه عشق اگر کوتاه
ز دل تهيه پرواز مي توان کردن
ز سوز عشق زبان را اگر نصيبي هست
چو شمع در دهن گاز مي توان کردن
تمام درد و سراپاي زخم ناسوريم
به روي ما در دل باز مي توان کردن
شکار ما به توجه اگر نخواهي کرد
به ناوک غلط انداز مي توان کردن
نمانده از شب آن زلف اگر چه پاسي پيش
هنوز درد دل آغاز مي توان کردن
ز اهل عشق پسنديده نيست بي رحمي
وگرنه خون به دل ناز مي توان کردن
علاج سينه مجروح خويش را صائب
ز سير سينه شهباز مي توان کردن