شماره ٦٥٢: نيم غمگين که مرگ آرد مرا از زندگي بيرون

نيم غمگين که مرگ آرد مرا از زندگي بيرون
ازين داغم که مي آرد ز شغل بندگي بيرون
چنين کز قطع راه زندگاني مانده گرديدم
مگر خواب اجل آرد مرا از ماندگي بيرون
تهيدستي است بر اهل کرم از کوه سنگين تر
نيارد از گراني ابر را بارندگي بيرون
کند همصحبت بد در نظرها خوار نيکان را
پر طاوس را پا آرد از زيبندگي بيرون
تواضع مي فزايد رتبه ارباب دولت را
ز غلطاني نيايد گوهر از ارزندگي بيرون
ز پيري مي کشد از ظلم دست خويش هم ظالم
خميدن تيغ را آرد گر از برندگي بيرون
برآورد آن که از دوزخ من آلوده دامان را
مرا اي کاش مي آورد از شرمندگي بيرون
رگ گردن فزود از طوق قمري سرو را صائب
ز رعنايي نيارد سرکشان را بندگي بيرون