شماره ٦٤٠: نه امروزست گرم از داغ سوداي تو نان من

نه امروزست گرم از داغ سوداي تو نان من
نمک پرورده عشق است مغز استخوان من
زمين تنگ ميدان نيست جاي گرم جولانان
وگرنه توسن گردون بود در زير ران من
به کوري خرج شد اشکي که پروردم به خون دل
گلويي تر نشد چون شمع از آب روان من
برآمد بس که بي حاصل نهال من، عجب دارم
که سر بالا کند چون بيد مجنون باغبان من
ز خواهش هاي الوان در ره سيل خطر بودم
دل بي مدعا زين سيل شد دارالامان من
تواضع با فرودستان بود خوش از زبردستان
وگرنه دور باش از زور خود دارد کمان من
گرفتم گوشه بر اميد گمنامي، ندانستم
که کوه قاف چون عنقا شود سنگ نشان من
گرانجاني نباشد پيشه من با خريداران
به سيم قلب يوسف مي خرند از کاروان من
ز هزل و هجو دادم تو به صائب شوخ طبعان را
دهان عالمي شد چون صدف پاک از دهان من