شماره ٦٣٣: نشد کم در حريم وصل يک مو پيچ و تاب از من

نشد کم در حريم وصل يک مو پيچ و تاب از من
نمي آيد به روي بستر بيگانه خواب از من
رخ از جام شرب لاله گون افروختن از تو
ز مستي سينه بر آتش نهادن چون کباب از من
مرا کيفيت افتاده است مطلب زاهد از هستي
بهشت و جوي شير از تو، خرابات و شراب از من
ز خامي هيچ کس را سوز من باور نمي آيد
به جاي حرف اگر خونابه ريزد چون کباب از من
نشسته است آنقدر گرد کدورت بر سراپايم
که گر بر هم زنندم گرد خيزد، چون کتاب از من
به ظاهر گر چه خشکم همچو سوزن، ديده اي دارم
که در گوهر شود چون رشته گم موج سراب از من
ز من هر لخت دل زيبنده داغي است چون لاله
کدامين پاره دل را کند عشق انتخاب از من؟
ندارد ذره بي تاب من سامان خود داري
مکرر غوطه در خون شفق زد آفتاب از من
چرا آن گنج گوهر مي کشد دامن ز تعميرم؟
دل جغدي ز آبادي نشد هرگز خراب از من
شود در پرده الفاظ رسوا معني نازک
به عرياني رخ او را مگر پوشد نقاب از من
ز شرم عشق صائب همچو شبنم آب گرديدم
همان از پاکداماني کند آن گل حجاب از من