شماره ٦٢٠: قدم بر چشم من نه قلزم خون را تماشا کن

قدم بر چشم من نه قلزم خون را تماشا کن
بيا در سينه من بر مجنون را تماشا کن
اگر تاب تماشاي دل پر خون نمي آري
ز زير چشم باري چشم پر خون را تماشا کن
جدايي نيست حسن و عشق را يک مو ز يکديگر
به جاي زلف ليلي بيد مجنون را تماشا کن
مگو در چشمه خورشيد نيلوفر نمي باشد
بر آن رخسار چشم آسمان گون را تماشا کن
اگر ميل خيابان بهشت جاودان داري
نظر بگشاي آن بالاي موزون را تماشا کن
نگه را مي کند خوناب حسرت شرم هشياري
بکش جامي و آن لبهاي ميگون را تماشا کن
مبر حسرت اگر فوت از تو شد نظاره مجنون
به سير من بيا صد دشت مجنون را تماشا کن
نديدي گر تنور نوح و طوفان جهانگيرش
ز داغ سينه من جوشش خون را تماشا کن
نه هر چشمي تواند خط سبز عشق را خواندن
به چشم داغ سودا بيد مجنون را تماشا کن
نديدي گر هلال منخسف با زهره در يک جا
در آن دنبال ابرو خال موزون را تماشا کن
اگر در آتش سوزنده شاخ گل نديدستي
ميان بزم ما آن جامه گلگون را تماشا کن
مپوشان چشم ازان رخسار در ايام خط صائب
رقم هاي لطيف کلک بيچون را تماشا کن