شماره ٦١٠: ندارد حاصلي چون زاهدان خشک لرزيدن

ندارد حاصلي چون زاهدان خشک لرزيدن
مي خونگرم بايد در هواي سرد نوشيدن
قدح خوب است چنداني که باشد کار با مينا
به کشتي در کنار بحر بايد باده نوشيدن!
درين گلشن که دارد آب و رنگش نعل در آتش
چو داغ لاله مي بايد به برگ عيش چسبيدن
مده در مستي از کف رشته اشک ندامت را
که گمراهي ندارد در ميان راه خوابيدن
مکن اي تازه خط با خاکساران سرکشي چندين
که بر خطهاي تر رسم است خاک خشک پاشيدن
نباشد دانه را دارالاماني بهتر از خرمن
ز بيم داس خواهي تا به کي چون خوشه لرزيدن؟
چه مي پرسي ز من کيفيت حسن بهاران را؟
که چون نرگس سر آمد، عمر من در چشم ماليدن
مده زحمت به ديدن هاي پي در پي عزيزان را
که ديدن هاي رسمي نيست جز تکليف واديدن
دل روشن ندارد روزيي غير از پشيماني
که دارد زندگاني شمع از انگشت خاييدن
مرا از منزل مقصود دور انداخت خودداري
ندانستم که کوته مي شود اين ره به لغزيدن
به ديدن درد بي پايان من ظاهر نمي گردد
که با ميزان ميسر نيست کوه قاف سنجيدن
به اوراق خزان شيرازه بستن نيست بينايي
بساط عمر را ناچيده مي بايست برچيدن
به ناليدن سرآمد گر چه عمرم، خجلتي دارم
که از من فوت شد در تنگناي بيضه ناليدن
ز چشم شرمگين دلبران ايمن مشو صائب
که شاهين مشق خونخواري کند در چشم پوشيدن