شماره ٥٧٥: عشق ما را ظرف دنيا برنتابد بيش ازين

عشق ما را ظرف دنيا برنتابد بيش ازين
درد ما را کوه و صحرا برنتابد بيش ازين
مابه جاي توشه دل برداشتيم از هر چه هست
بار سنگين راه عقبي برنتابد بيش ازين
بر سر شوريده مغزان گل گراني مي کند
فرق مجنون داغ سودا برنتابد بيش ازين
يک جهان ديوانه را نتوان به مويي بند کرد
زلف جانان بار دلها برنتابد بيش ازين
دردسر را، هم به دردسر مداوا مي کنيم
بار صندل جبهه ما برنتابد بيش ازين
صفحه آيينه از مشق نفس گردد سياه
آن رخ نازک تماشا برنتابد بيش ازين
نيش ابرام از لب خاموش سايل مي خوريم
غيرت همت تقاضا برنتابد بيش ازين
چرخ مينايي ز جوش فکر ما در هم شکست
باده پر زور، مينا برنتابد بيش ازين
شهوت جانسوز را پيش از اجل در خاک کن
کشتن آتش مدارا بر نتابد بيش ازين
حسن معذورست اگر در پرده جولان مي کند
شوخي عرض تمنا برنتابد بيش ازين
صبح پيري خنده زد صائب سيه کاري بس است
تيرگي جان مصفا برنتابد بيش ازين