شماره ٥٧١: چشم خواب آلود او را در خم ابرو ببين

چشم خواب آلود او را در خم ابرو ببين
تيزي شمشير بنگر، غفلت آهو ببين
در کف دست سليمان گر نديدي مور را
چشم بگشا خال را بر صفحه آن رو ببين
پيچ و تاب دلربايي نيست مخصوص کمر
صاف کن آيينه را اين شيوه در هر مو ببين
زلفش از هر حلقه دارد چشم بر راه دلي
در به دست آوردن دل اهتمام او ببين
هرگز از خون شکاري بال تيرش تر نشد
شست صاف دلگشاي آن کمان ابرو ببين
مي گدازد چشم را خورشيد بي ابر تنک
جلوه آن سرو سيم اندام را در جو ببين
خلوت آغوش را از نقش انجم پاک کن
بعد ازان چون هاله دلجويي ازان مه رو ببين
شهسواري نيست يار ما کز او گردن کشند
در خم چوگان حکمش چرخ را چون گو ببين
مي کند نامرد آب و نان دنيا مرد را
همچو مردان خون دل خور، قوت بازو ببين
مي کشد زنگار قد چون سرو بر آيينه ام
تخم غم را در زمين پاک من نيرو ببين
آنچه جم در جام از اسرار نتوانست ديد
خويش را بر هم شکن در کاسه زانو ببين
خوبي دنيا ز عقبي پشت کاري بيش نيست
چند صائب محو پشت کار باشي، رو ببين