شماره ٥٥٤: کي سخن خام از لب فرزانه مي آيد برون؟

کي سخن خام از لب فرزانه مي آيد برون؟
باده چون شد پخته از ميخانه مي آيد برون
از زبان خامه من لفظ هاي آشنا
در لباس معني بيگانه مي آيد برون
دانه دل را تو پامال علايق کرده اي
ورنه خرمن ها ازين يک دانه مي آيد برون
ناله ناقوس دارد هر سر مو بر تنم
اين سزاي آن که از بتخانه مي آيد برون
در شبستان که بوده است و کجا مي خورده است؟
آفتاب امروز خوش مستانه مي آيد برون
عالمي از داغ عالمسوز ما در آتشند
دود شمع ما ز صد کاشانه مي آيد برون
کعبه گر آيد به استقبال من پر دور نيست
دود شمع ما ز صد کاشانه مي آيد برون
مي تند گرد دهانش همچو خط عنبرين
هر حديثي کز لب جانانه مي آيد برون
گرد هستي در حريم پاکبازان توتياست
دست خالي سيل ازين ويرانه مي آيد برون
جامه فانوس مي گردد ز غيرت شمع را
لاله اي کز تربت پروانه مي آيد برون
در سواد خامه من گفتگوي سهل نيست
زين نيستان نعره شيرانه مي آيد برون
هر کسي در عالم خود شهريار عالم است
واي بر جغدي که از ويرانه مي آيد برون
نفس را مگذار پا از حد خود بيرون نهد
مي شود گم طفل چون از خانه مي آيد برون
مي شود صائب ز بي تابي دل غواص آب
از صدف تا گوهر يکدانه مي آيد برون