شماره ٥٣٩: چون ز طرف باغ آن سرو روان آيد برون

چون ز طرف باغ آن سرو روان آيد برون
گل ز دنبالش چو سنبل موکشان آيد برون
ريزد از خون غزالان حرم رنگ شکار
چون به عزم صيد آن ابرو کمان آيد برون
مي گشايد جوي خون از مغز سنگ خاره را
ناله هر کس چو ني از استخوان آيد برون
هر تمنايي که پختم زير گردون خام شد
زين تنور سرد هيهات است نان آيد برون
خامه من پيشتر از نامه مي گردد تمام
ني سوار از دشت پر آتش چسان آيد برون؟
راز عشق از پرده ناموس بيرون اوفتاد
چون ز تسخير فروغ مه کتان آيد برون؟
آه مي آيد برون از سينه پر ناوکم
همچو شيري کز ميان نيستان آيد برون
برنمي گردم به در بستن ازين بستانسرا
بسته ام همت که نخل باغبان آيد برون!
سايه ميخانه صائب از سر ما کم مباد!
هر که پير آيد به اين منزل جوان آيد برون