شماره ٤٩١: چون دو تا شد قدت از پيري گرانجاني مکن

چون دو تا شد قدت از پيري گرانجاني مکن
بيش ازين استادگي با اسب چوگاني مکن
پيش دريا قطره را نعل سفر در آتش است
در گهر اين قطره را زين بيش زنداني مکن
همچو اوراق خزان اسباب دنيا رفتني است
خواب را بر چشم خود تلخ از نگهباني مکن
گر شب خود را نسازي از دل بيدار روز
روز را چون شب ز خواب روز ظلماني مکن
صورت ديوار مي سازد ترا تن پروري
تکيه از غفلت به ديوار تن آساني مکن
مرغ زيرک دام را در دانه مي بيند عيان
در حضور موشکافان سبحه گرداني مکن
گريه را باشد اثرهاي نمايان در سحر
با زمين پاک بخل از دانه افشاني مکن
زير گردون ماهرويي نيست بي داغ کلف
پيش اين ناشسته رويان مشق حيراني مکن
تيزتر گردد ز سوهان تيغ هاي بي امان
بي سبب در کار مبرم چين پيشاني مکن
پاس دار از شور چشمان سنبل فردوس را
در ميان جمع، اظهار پريشاني مکن
حرف حق با باطلان گفتن ندارد حاصلي
در زمين شور صائب دانه افشاني مکن