شماره ٤٨٤: در سرانجام عمارت عمر خود باطل مکن

در سرانجام عمارت عمر خود باطل مکن
در زمين عاريت چون غافلان منزل مکن
تا دل ويرانه اي را مي توان تعمير کرد
نقد اوقات گرامي صرف آب و گل مکن
جز زمين گيري ندارد پله عشق مجاز
آشيان چون قمريان بر سر و پا در گل مکن
چشم اگر داري که پا در دامن منزل کشي
همرهي در قطع ره با مردم کاهل مکن
نقد جان را عاقبت تسليم چون خواهي نمود
از تپيدن بيش ازين خون در دل قاتل مکن
نقل زاد آخرت با دست تنها مشکل است
بخل در برگ و نوا زنهار با سايل مکن
بي نگهبان نفس سرکش مي شود مطلق عنان
از کمين خويشتن صياد را غافل مکن
صرف باطل ساختي سر جوش ايام حيات
باري اين ته جرعه اوقات را باطل مکن
شمع از آتش زباني سر به جاي پا نهاد
از سبک مغزي زبان بازي به يک محفل مکن
يک جهت شو در طريق عشق چون مردان مرد
بيش ازين اوقات صائب صرف لاطايل مکن