شماره ٤٥٦: غنچه سان مهر خموشي بر لب گفتار زن

غنچه سان مهر خموشي بر لب گفتار زن
يا چو لب وا کردي از هم غوطه ها در خار زن
جانب سنبل عزيز و خاطر گل نازک است
نغمه خونين گره در غنچه منقار زن
چند خواهي پاي در گل بود در صحن چمن؟
اي گل کاهل شبيخوني بر آن دستار زن
بگسل از سررشته تسبيح اي کوتاه بين
حلقه بر موي ميان کفر چون زنار زن
اختيار باغ در دست رضاي بلبل است
رخصت از بلبل بگير آنگه در گلزار زن
رو گشاده چون هدف در خاکدان دهر باش
خنده رنگين به پيکان چون لب سوفار زن
چاره آيينه رسوا، شکستن مي کند
حرف حق تا نشنوي منصور را بر دار زن
نيست دستار ترا از طره بهتر هيچ گل
شاخ گل گو در هوايش بر زمين دستار زن
روي گرمي از تو دارد چشم، کلک ترزبان
نيش برقي بر رگ اين ابر گوهربار زن
چاشني هر دهن را يافتي صائب برو
بوسه چندي به رغبت بر دهان يار زن