شماره ٤٥٤: چند با من سرکش اي سرو روان خواهي شدن؟

چند با من سرکش اي سرو روان خواهي شدن؟
چند بار از بي بري بر باغبان خواهي شدن؟
روزگار زلف طي شد، خط به آخرها رسيد
ديگر اي نامهربان کي مهربان خواهي شدن؟
نرم شد از آه گرم من کمان سخت چرخ
کي تو نرم اي دلبر ابرو کمان خواهي شدن؟
حسن شد از حلقه خط سيه پا در رکاب
کي نمي دانم تو سرکش خوش عنان خواهي شدن؟
شد به تشريف خطاب از بت برهمن سرفراز
کي تو سنگين دل به عاشق همزبان خواهي شدن؟
بينوايان را به برگ سبز گاهي ياد کن
چون ز نيرنگ جهان خرج خزان خواهي شدن؟
قحط شبنم خشک خواهد کرد گلزار ترا
با نظربازان چنين گر سر گران خواهي شدن؟
بوسه بر لب مي زند جانم ز شوق پاي بوس
مي رود از دست فرصت گر روان خواهي شدن؟
هاله آغوش من خواهد ترا در بر گرفت
از زمين چون ماه اگر بر آسمان خواهي شدن؟
آفتابت بر لب بام از غبار خط رسيد
کي تو سنگين دل به صائب مهربان خواهي شدن؟