شماره ٤٤٧: از سرانجام سفر غافل نمي بايد شدن

از سرانجام سفر غافل نمي بايد شدن
دل نهاد عمر مستعجل نمي بايد شدن
در طريق شوق مي بايد گذشت از برق و باد
همسفر با مردم کاهل نمي بايد شدن
عرض ره بر طول افزودن طريق عقل نيست
همچو مستان هر طرف مايل نمي بايد شدن
تا به دريا مي توان دست و بغل رفتن چو موج
خشک بر يک جاي چون ساحل نمي بايد شدن
کشتي نوح است صاحبدل درين درياي خون
در شکست هيچ صاحبدل نمي بايد شدن
ناخني تا هست در کف آه درد آلود را
دلگران از عقده مشکل نمي بايد شدن
گوهري جز عقده دل نيست در بحر سراب
طالب دنياي بي حاصل نمي بايد شدن
در نگارستان وحدت هر غباري محملي است
همچو مجنون محو يک محمل نمي بايد شدن
نيست غير از خوردن دل روزي ماه تمام
مرد دل خوردن نه اي، کامل نمي بايد شدن
دعوي آزادگي بر طاق مي بايد گذاشت
چون صنوبر زير بار دل نمي بايد شدن
نشأه اين باده مغز هوشمندي مي خورد
از شراب عجب لايعقل نمي بايد شدن
شکر خودکامي به ناکامان مدارا کردن است
غافل از ناکامي سايل نمي بايد شدن
شمع را هنگامه آرايي به کشتن داده است
گرم در آرايش محفل نمي بايد شدن
حسن معني ليلي و الفاظ رنگين محمل است
پيش ليلي واله محمل نمي بايد شدن
ملک دل را ياد مردم لشکر بيگانه است
صائب از ياد خدا غافل نمي بايد شدن