شماره ٤٤٥: پيش مستان از خرد بيگانه مي بايد شدن

پيش مستان از خرد بيگانه مي بايد شدن
چون به طفلان مي رسي ديوانه مي بايد شدن
مدتي در خواب بي دردي به سر بردي، بس است
اين زمان در عاشقي افسانه مي بايد شدن
هرزه خندي آبروي شيشه را بر خاک ريخت
باده چون خوردي، لب پيمانه مي بايد شدن
دامن بخت بلند آسان نمي آيد به دست
در زمين خاکساري دانه مي بايد شدن
عاشقي و کوچه گردي در جواني ها خوش است
پير چون گشتي وبال خانه مي بايد شدن
نيست آسان در حريم زلف او محرم شدن
بي زبان با صد زبان چون شانه مي بايد شدن
خصم سرکش را توان ز افتادگي تسخير کرد
شيشه چون گردن کشد، پيمانه مي بايد شدن
روزگاري شعله آواز مطرب بوده اي
مدتي هم شمع ماتمخانه مي بايد شدن
آشناي معني بيگانه گشتن سهل نيست
صائب از هر آشنا بيگانه مي بايد شدن