شماره ٤٤٤: در حضور بلبلان خاموش مي بايد شدن

در حضور بلبلان خاموش مي بايد شدن
همچو شاخ گل سراپا گوش مي بايد شدن
تا به اندک فرصتي گنجينه گوهر شوي
چون صدف در بحر هستي گوش مي بايد شدن
گر زبان آتشين چون شمع داري در دهن
پيش صبح خوش نفس خاموش مي بايد شدن
مي کند کار نمک در باده اظهار شعور
چون به مستان مي رسي بيهوش مي بايد شدن
مهر خاموشي به لب زن چون نداري معرفت
بر سر خوان تهي سرپوش مي بايد شدن
چشم اگر داري که خواب سير در منزل کني
زير هر بار گراني دوش مي بايد شدن
در بهار نوجواني عشق ورزيدن خوش است
آتشي تا هست صرف جوش مي بايد شدن
گر چه نتوان گرد آن ماه تمام از شرم گشت
هاله آسا جمله تن آغوش مي بايد شدن
جاده هاي نيش صائب منتهي گردد به نوش
در جهان قانع به نيش از نوش مي بايد شدن