شماره ٤٤٢: چون سياهي شد ز مو هشيار مي بايد شدن

چون سياهي شد ز مو هشيار مي بايد شدن
صبح چون روشن شود بيدار مي بايد شدن
عمرها کار تو با گفتار بي کردار بود
بعد ازين کردار بي گفتار مي بايد شدن
برنخيزد هر که در قيد تن آساني فتاد
صد بيابان دو ازين ديوار مي بايد شدن
گوهر آسودگي در حلقه تسبيح نيست
در کمند وحدت زنار مي بايد شدن
تا شوي چشم و چراغ عالمي چون آفتاب
خاکمال کوچه و بازار مي بايد شدن
چشم ها از شبنم گل وام مي بايد گرفت
واله آن آتشين رخسار مي بايد شدن
تا نگردي فاني از ميخانه پا بيرون منه
زين مکان بي جبه و دستار مي بايد شدن
چون زمين يک جا ستادن مي کند دل را سياه
همچو مه گرد جهان سيار مي بايد شدن
اي که چون گل خنده بر اوضاع عالم مي زني
مستعد گوشمال خار مي بايد شدن
همچو صائب صحت جاويد اگر داري طمع
خسته آن نرگس بيمار مي بايد شدن