شماره ٤٣٩: استخوان من اگر رزق هما خواهد شدن

استخوان من اگر رزق هما خواهد شدن
سايه بال هما ابر بلا خواهد شدن
تا قيامت دل نخواهد ماند در زندان جسم
عاقبت اين نافه از آهو جدا خواهد شدن
جان ز لعل يار هيهات است برگردد به جسم
آب از زندان گوهر کي رها خواهد شدن؟
يوسف ز ترک هواي نفس ملک مصر يافت
هر که فرمان مي برد فرمانروا خواهد شدن
هر که را باشد عقيق صبر در زير زبان
جام تبخالش پر از آب بقا خواهد شدن
دانه گر در خوشگي بال و پر خود بشکند
نرميش مهر دهان آسيا خواهد شدن
گر نبندد در به روي تنگدستان خوشترست
از خزان باغي که بي برگ و نوا خواهد شدن
مي کند زخم نمايان بلبلان را در قفس
گر چنين بر روي مردم غنچه وا خواهد شدن
چشم خود را هر که پيش از کوچ ندهد گوشمال
وقت رحلت چون رسد بي دست و پا خواهد شدن
مي شود مال بخيلان باد دستان را نصيب
خرده گل عاقبت خرج صبا خواهد شدن
بي نيازي لازم افتاده است صائب عشق را
چهره زرين ما، کان طلا خواهد شدن