شماره ٤٣٨: چيست داني عشقبازي، بي سخن گويا شدن

چيست داني عشقبازي، بي سخن گويا شدن
چشم پوشيدن ز غير حق، به حق بينا شدن
سر به جيب خود فرو بردن، برآوردن ز عرش
پاي در دامن کشيدن، آسمان پيما شدن
سنگ طفلان لوح خاک خويش کردن وقت شام
صبحدم از زير سنگ کودکان پيدا شدن
با دد و دام جهان مانند مجنون ساختن
صاف با خلق جهان چون سينه صحرا شدن
با دد و دام جهان مانند مجنون ساختن
صاف با خلق جهان چون سينه صحرا شدن
با کمال آشنايي، زيستن بيگانه وار
در ميان جمع از همصحبتان تنها شدن
زين بيابان مي برم خود را برون چون گردباد
بيش ازين نتوان غبار خاطر صحرا شدن
عاشقان را تا فنا از شادي و غم چاره نيست
سيل را پست و بلندي هست تا دريا شدن
شاهباز طبع ملا بال هر جا وا کند
فکر صائب را علاجي نيست جز عنقا شدن