شماره ٤٠٢: نيست آسان خون نعمت هاي الوان ريختن

نيست آسان خون نعمت هاي الوان ريختن
برگريزان مکافات است دندان ريختن
سالها گل در گريبان ريختي چون نوبهار
مدتي هم اشک مي بايد به دامان ريختن
چشمه خورشيد را شبنم نيندازد ز جوش
چند آب سرد بر خون شهيدان ريختن؟
تلخي منت حلاوت مي برد از شهد جان
آبرو نتوان براي آب حيوان ريختن
با سبکروحان به سر بر، تا تواني همچو گل
در کنار دشمن خود خرده جان ريختن
مي تواند بلبل ما از غبار بال و پر
در گريبان خزان رنگ گلستان ريختن
بر سر شورست اشکم، نوح تردستي کجاست
تا ز چشمم ياد گيرد رنگ طوفان ريختن
آنقدر موج حلاوت زد دهان او که مور
مي تواند قندها از شيره جان ريختن
حسن را صائب گزير از دودمان زلف نيست
شمع عالمسوز را بي رشته نتوان ريختن