شماره ٣٨٧: شد ز پيري ها مرا گوش گران مهر دهن

شد ز پيري ها مرا گوش گران مهر دهن
چون زبان آور شوم چون بسته شد راه سخن؟
مغز من از پوچ گويان خانه زنبور بود
گوش سنگين شد حصار آهنين از بهر من
مي کند بي پرده عيبش را به آواز بلند
هر که در گوش گران آهسته مي گويد سخن
از چه از گفتار خود را نيک يا بد مي کني؟
چون به خاموشي ز نيکان مي تواند شد بي سخن
گر ز بي سرمايگي دستت ز سيم و زر تهي است
مي توان تسخير دلها کرد با خلق حسن
مي توان پرهيز کرد از دشمنان خارجي
واي بر آن کس که گرگ او بود در پيرهن
از طبيبان چاره گوش گران صائب مجو
کيست اين در را گشايد جز خداي ذوالمنن؟