شماره ٣٨٠: سوخته است از آتش گل اشتهاي بلبلان

سوخته است از آتش گل اشتهاي بلبلان
نيست چيزي غير بوي گل غذاي بلبلان
تا کدامين سنگدل گل چيد ازين گلشن که باز
بوي خون مي آيد امروز از نواي بلبلان
خار در چشم خزان ريزد نسيم جلوه اش
گر نپيچد شاخ گل سر از رضاي بلبلان
سخت مي ترسم چو برگ لاله گردد داغدار
گوش گل از ناله دردآشناي بلبلان
جذبه اي با ناله عشاق مي باشد که گل
مي دود از پوست بيرون در هواي بلبلان
چون گل کاغذ بود با تازه رويان بهار
نغمه هاي خشک مطرب با نواي بلبلان
سبزه خوابيده اي نگذاشت در گلزارها
هاي هوي مي پرستان، هاي هاي بلبلان
غنچه مستور را خواهد فتاد از بام طشت
گر چنين بي پرده خواهد شد صداي بلبلان
غنچه نشکفته در گلزار نتوان يافتن
از نسيم نغمه هاي دلگشاي بلبلان
چاک در ديوار گلشن چون قفس خواهد فتاد
گر چنين بالد گل از مدح و ثناي بلبلان
از نواي عندليبان باغ پر آوازه است
شاخ گل دستي است از بهر دعاي بلبلان
خرده گيري نيست کار کيسه پردازان عشق
ورنه گل آماده دارد خونبهاي بلبلان
نيست آن بي درد را پرواي عاشق، ورنه گل
تا سحر چون شمع مي سوزد براي بلبلان
جنگ دارد با محبت خواب، ورنه شاخ گل
کرده است از غنچه سامان متکاي بلبلان
مي کند قانون عشرت ساز بهر گلستان
نوبهار از مد آواز رساي بلبلان
ناله تنهايي من بي اثر افتاده است
ورنه شاخ گل گذارد سر به پاي بلبلان
صائب ايام خزان جوش بهاران مي زنند
تا صرير کلک من شد پيشواي بلبلان