شماره ٣٧٠: بر سر آشفتگان دستار مي باشد گران

بر سر آشفتگان دستار مي باشد گران
کف بر اين سيل سبکرفتار مي باشد گران
نيست هر دستي که از احسان خود منت پذير
بر دلم چون تيغ لنگردار مي باشد گران
تن پرستان را به صحراي ملامت بار نيست
پاي خواب آلودگان بر خار مي باشد گران
يوسف از جوش خريداران به زندان رخت برد
بر عزيزان گرمي بازار مي باشد گران
تازه سازد داغ ماتم ديدگان را ماه عيد
زخم ناخن بر دل افگار مي باشد گران
دارد از گلچين خطر بي دور باش ناز حسن
بر چمن پيرا گل بي خار مي باشد گران
بر دل آيينه اي کز گفتگو گيرد جلا
طوطي خاموش چون زنگار مي باشد گران
نيست در بزم بزرگان هرزه خندي از ادب
کبک خندان بر دل کهسار مي باشد گران
از نگه زحمت مده هر لحظه چشم يار را
پرسش بسيار بر بيمار مي باشد گران
نيست بي صورت، تراش خط آن آيينه رو
سبزه بيگانه بر گلزار مي باشد گران
مي کنم پهلو تهي چون سنگ از ديوانگان
بر غيوران ديدن همکار مي باشد گران
بر تو از کوه گنه رفتن ز دنيا مشکل است
بر گرانباران ره هموار مي باشد گران
بي نمک در باده گلرنگ مي ريزد نمک
در حريم ميکشان هشيار مي باشد گران
روي شرم آلود را پيرايه اي در کار نيست
شبنم بيگانه بر گلزار مي باشد گران
اهتمام کارفرما مي شود سربار آن
بر دل هر کس که ذوق کار مي باشد گران
بر دل آزادگان چون خواب غفلت وقت صبح
آرزوي دولت بيدار مي باشد گران
نيست بر دل از پريزادان غباري قاف را
بر دل صائب کجا افکار مي باشد گران؟