شماره ٣٦٩: ديدن بي حاصلان بر آسمان باشد گران

ديدن بي حاصلان بر آسمان باشد گران
نخل هاي بي ثمر بر باغبان باشد گران
ما سبکروحان به اميد شهادت زنده ايم
پيش ما ذکر حيات جاودان باشد گران
هر دو عالم چيست تا نتوان بهاي عشق داد؟
قيمت يوسف چرا بر کاروان باشد گران؟
هر سر موي مرا آورد در فرياد درد
ميزبان گردد سبک، چون ميهمان باشد گران
بي هواي عشق، سر بر کشتي جسم است بار
کار لنگر مي کند چون بادبان باشد گران
تشنه خون هوسناکان بود عشق غيور
ميهمان بي ادب بر ميزبان باشد گران
شکوه از سنگ ملامت نيست مجنون مرا
بر دل مخمور کي رطل گران باشد گران؟
صحبت بي درد اگر يک لحظه باشد سهل نيست
درد اگر چه ذره اي باشد همان باشد گران
پيش اهل دل سخن از عالم فاني مگو
در بهاران جلوه برگ خزان باشد گران
هيچ نقشي بر دل روشن ضميران بار نيست
موج هيهات است بر آب روان باشد گران
خشک مغزان را دماغ دولت و اقبال نيست
سايه بال هما بر استخوان باشد گران
ياد من صائب چه با آن خاطر نازک کند
سجده ام جايي که بر آن آستان باشد گران