شماره ٣٤٨: با آن که من ندارم کاري به کار مردم

با آن که من ندارم کاري به کار مردم
دايم کشم کدورت از رهگذار مردم
دنبال خلق گردد خود را کسي که گم کرد
خود را بياب و بگذر از انتظار مردم
اميدواري خلق عنوان نا اميدي است
زنهار تا نباشي اميدوار مردم
از منت آب حيوان تيغ برهنه گردد
لب تر مساز زنهار از جويبار مردم
بنياد اعتبارات پا در رکاب باشد
مگذار دل ز خامي بر فخر وعار مردم
در زير تيغ دايم خون مي خورد ز خجلت
هر کس به برگ سبزي شد شرمسار مردم
در چشم عيبجويان ظلمت هميشه فرش است
ز آيينه پشت بيند آيينه دار مردم
از سير لاله و گل خاطر نمي گشايد
از مردم است صائب باغ و بهار مردم