شماره ٣٤٣: ازان گشاده جبين جام پر شراب گرفتم

ازان گشاده جبين جام پر شراب گرفتم
عجب هلال تمامي ز آفتاب گرفتم
به خواب دامن آن زلف بي حجاب گرفتم
عنان دولت بيدار را به خواب گرفتم
به چشم بندي شرم و حجاب عشق چه سازم؟
گرفتم اين که ز رخسار او نقاب گرفتم
نشد ز دولت بيدار رزق اهل سعادت
تمتعي که ازان چشم نيمخواب گرفتم
به من چگونه رسد پيچ و تاب موي در آتش؟
که من ز موي ميان مشق پيچ و تاب گرفتم
ز گريه عاقبت کار گل فتاد به چشمم
ز گل گلاب کشيدم، گل از گلاب گرفتم
به نبض چشمه حيوان رسيد دست اميدم
اگر ز صدق طلب دامن سراب گرفتم
نشد چو تير خطا، آفرين نصيب غزالم
زنافه گر چه زمين را به مشک ناب گرفتم
به روي من در اميد هر که بست ز مردم
من از گشايش توفيق فتح باب گرفتم
گزيدن لب افسوس بود نقل شرابم
ز دست هر که درين انجمن شراب گرفتم
به نارسايي من رهرو اين بساط ندارد
فتاد پيش زمن، هر که را به خواب گرفتم
هزار غوطه زدم چون صدف به بحر خجالت
به يک دو قطره که من صائب از سحاب گرفتم