شماره ٣٤٢: قسم به ساقي کوثر که از شراب گذشتم

قسم به ساقي کوثر که از شراب گذشتم
زباده شفقي همچو آفتاب گذشتم
حجاب چهره مقصود بود شيشه و ساغر
نظر بلند شد، ازعالم حجاب گذشتم
کشيده بود به دام فريب، عالم آبم
صفاي دل مددي کرد، همچو آب گذشتم
ز هر چه داشت رگ تلخيي، اميد بريدم
چه جاي باده گلگون، که از گلاب گذشتم
به خون شرم و حيا مي پريد چشم حبابش
هزار شکر کز اين خوني حجاب گذشتم
اگر چه موج سراب است شيشه خانه مشرب
رسيد جان به لبم تا ازين سراب گذشتم
ز شيشه چون گذرد رنگ مي به گرم عناني؟
ز شيشه خانه مشرب به آن شتاب گذشتم
به زور جذبه توفيق و پايمردي همت
چو برق و باد ز رطل گران رکاب گذشتم
شراب، خون روان و کباب، خون فسرده است
هم از کباب بريدم، هم از شراب گذشتم
عجب که پيرخرابات نگذرد ز گناهم
که من ز باده گلرنگ در شباب گذشتم
اميد هست که در حشر زرد روي نگردم
چو من به موسم گل صائب از شراب گذشتم