شماره ٣٤١: دلم سياه شد از بس که برکتاب گذشتم

دلم سياه شد از بس که برکتاب گذشتم
کدام روز سيه بود کز شراب گذشتم؟
چو نيست حاصل من غير آه و ناله، چه حاصل
که چون قلم به سراپاي هر کتاب گذشتم
دلم فرود نيامد به هر چه چشم گشودم
چو آفتاب براين عالم خراب گذشتم
کدام کار که آسان نشد به همت عشقم؟
اگر بر آتش سوزان زدم ز آب گذشتم
زمين مپرس کز اين بحر بيکنار چه ديدي
که چشم بسته ازين بحر چون حباب گذشتم
نگشت روزي من مفت صائب اينهمه معني
چو اشک گر مرو از پرده هاي خواب گذشتم