شماره ٣٣٨: تا در خم اين کارگه شيشه گرانيم

تا در خم اين کارگه شيشه گرانيم
چون طفل در آيينه به حيرت نگرانيم
از رهگذر گوش، صدف کان گهر شد
ما هرزه در ايان همه چون موج زبانيم
در بتکده بيگانه تر از قبله نماييم
در کعبه سبک قدرتر از سنگ نشانيم
تا ترکش افلاک پر از تير شهاب است
ما بي سر و پايان همه نارنج نشانيم
ما اخگر عشقيم که تا دامن محشر
در توده خاکستر افلاک نهانيم
بسيار سبکروح تر از شبنم صبحيم
هر چند که در چشم تو چون خواب گرانيم
گوشي نخراشيده صداي جرس ما
ما نرم روان قافله ريگ روانيم
چون مور اگر امروز به خاکيم فتاده
فرداست که در دست سليمان زمانيم
نقش پي ما خضر ره پيشروان است
هر چند که چون گرد ز دنباله روانيم
خونابه دل آتش ياقوت گدازست
مگذار به اين آبله ناخن برسانيم
در ديده کامل نظران نور يقينيم
هر چند که در چشم خسان خار گمانيم
رحمت ز سيه کاري ما روي سفيدست
ما سوختگان خال رخ لاله ستانيم
اين آن غزل مرشد روم است که فرمود
ما پيله عشقيم که بي برگ جهانيم