شماره ٣٣٥: بر دل غم سيم و زر دنيا نگذاريم

بر دل غم سيم و زر دنيا نگذاريم
بار خر دجال به عيس نگذاريم
خضر ره ما گرمروان عزم درست است
سر در پي هر باديه پيما نگذاريم
پيداست که از موج سرابي چه گشايد
ما دل به تماشاگه دنيا نگذاريم
محتاج به زينت نبود حسن خداداد
آن به که حنا بر يد بيضا نگذاريم
تا دامن اطفال سبکبار نگردد
ما روي ز معموره به صحرا نگذاريم
ديوانگي ما همه از رنج خمارست
از تاک چرا سلسله برپا نگذاريم؟
ما را به ملامت نتوان توبه ز مي داد
گر سر برود گردن مينا نگذاريم
صائب به رخ ما در دولت نگشايد
تا رو به نهانخانه عنقا نگذاريم