شماره ٣٣١: تا سر به گريبان تماشا نکشيديم

تا سر به گريبان تماشا نکشيديم
در دامن فردوس برين وا نکشيديم
در ديده ما دام تماشاي دو عالم
زان است که گردن به تماشا نکشيديم
مردي نبود خاطر اطفال شکستن
ما رخت ز معموره به صحرا نکشيديم
در غورگي از سلسله تاک بريديم
خود را به پريخانه مينا نکشيديم
چون شبنم گل چشم چرانديم و گذشتيم
يک چاشت درين سبز چمن وا نکشيديم
آسوده نگشتيم ز وسواس مداوا
تا دست خود از دست مسيحا نکشيديم
شيرين سخنان را نگرفتيم سر گوش
تا همچو گهر تلخي دريا نکشيديم
در دامن ما صد گل بي خار فرو ريخت
آن خار که از آبله پا نکشيديم
صائب نکشيدند ز ما دست حريفان
تا دست ز معشوقه دنيا نکشيديم