شماره ٣٢٣: ما چاشني بوسه ز دشنام گرفتيم

ما چاشني بوسه ز دشنام گرفتيم
فيض شکر از تلخي بادام گرفتيم
دل صاف نموديم به نيک و بد ايام
فيض دم صبح از نفس شام گرفتيم
ناکامي جاويد چو در کام جهان بود
از کام جهان دست به ناکام گرفتيم
در رهگذر سيل فنا خواب حرام است
رفتيم برون از فلک آرام گرفتيم
بر کنگره عرش ضرورست کمندي
چون شانه سر زلف دلارام گرفتيم
رفتيم ازين قلزم خونين به کناري
زين معرکه خود را به لب بام گرفتيم
ديديم که پرگار فلک در کف ما نيست
چون نقطه درين دايره آرام گرفتيم
زهاد گرفتند ره گلشن فردوس
ما گردن مينا و لب جام گرفتيم
کرديم دل سنگدلان را به سخن نرم
از ريگ روان روغن بادام گرفتيم
در دست فلاخن نکند سنگ اقامت
ما زير فلک بهر چه آرام گرفتيم؟
صائب ز سر ميوه فردوس گذشتيم
تا بوسه تلخ از دهن جام گرفتيم