شماره ٣١٩: خاکي به لب گور فشانديم و گذشتيم

خاکي به لب گور فشانديم و گذشتيم
ما مرکب ازين رخنه جهانديم و گذشتيم
چون ابر بهار آنچه ازين بحر گرفتيم
در جيب صدف پاک فشانديم و گذشتيم
چون سايه مرغان هوا در سفر خاک
آزار به موري نرسانديم و گذشتيم
گر قسمت ما باده و گر خون جگر بود
ما نوبت خود را گذرانديم و گذشتيم
کرديم عنانداري دل تا دم آخر
گلگون هوس را ندوانديم و گذشتيم
در رشته کشيدند دگرها گهر جان
ما اين عرق از جبهه فشانديم و گذشتيم
هر چند که در ديده ما خار شکستند
خاري به دل کس نخلانديم و گذشتيم
يک صيد ازين دشت به فتراک نبستيم
چون مهر همين تيغ رسانديم و گذشتيم
هر چند که در مد نظر بود دو عالم
يک حرف ازين صفحه نخوانديم و گذشتيم
فرياد که از کوتهي بازوي اقبال
دستي به دو عالم نفشانديم و گذشتيم
صد تلخ چشيديم زهر بي مزه صائب
تلخي به حريفان نچشانديم و گذشتيم