شماره ٣١٧: از يار ز ناسازي اغيار گذشتيم

از يار ز ناسازي اغيار گذشتيم
از کثرت خار از گل بي خار گذشتيم
اين باده زياد از دهن ساغر ما بود
مخمور ز لعل لب دلدار گذشتيم
جايي که سخن سبز نگردد نتوان گفت
چون طوطي ازان آينه رخسار گذشتيم
کرديم ز گل صلح به نظاره خشکي
چون آب تهيدست ز گلزار گذشتيم
سهل است نظر بسته ز فردوس گذشتن
ما کز سر کيفيت ديدار گذشتيم
کوتاه نموديم ز دل دست علايق
چون برق بر اين وادي خونخوار گذشتيم
بستيم به سر رشته وحدت کمر خويش
از کشمکش سبحه و زنارگذشتيم
قطع نظر از راحت اين نشأه نموديم
زين خواب گران از دل بيدار گذاشتيم
سنگ ره ما سختي اين راه نگرديد
چون سيل سبکسير ز کهسار گذشتيم
خاري نشد آزرده به زير قدم ما
چون سايه ابراز سر گلزار گذشتيم
از خرقه تزوير نچيديم دکاني
مردانه ازين پرده پندار گذشتيم
شد دست دعا خار به زير قدم ما
از بس که ازين مرحله هموار گذشتيم
صائب چو گران بود به رنجور عيادت
از ديدن آن نرگس بيمار گذشتيم