شماره ٢٩٩: تلخي ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم

تلخي ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم
خوش باش که ناکام دعا گفتم و رفتم
کردم سفر از خويش به آوازه يوسف
بانگ جرس از قافله نشنفتم و رفتم
چون سيل سبکسير به رخساره پر گرد
خار و خس اين باديه را رفتم و رفتم
غافل نگذشتم ز سر خار ملامت
از آبله هر گام گهر سفتم و رفتم
چون عود ز خامي نزدم جوش شکايت
بوي جگر سوخته بنهفتم و رفتم
نعل سفرم جاي دگر بود در آتش
در سايه دنيا مژه اي خفتم و رفتم
دادند به من عرض متاع دو جهان را
جز عبرت از آنها نپذيرفتم و رفتم
چون غنچه زباغي که نسيمش دم عيسي است
از همت من بود که نشکفتم و رفتم
دود از جگر حوصله طور برآورد
اين داغ جگر سوز که بنهفتم و رفتم
هر کس گهري سفت درين بزم چو صائب
من نيز ز مژگان گهري سفتم و رفتم