شماره ٢٩٧: روشن ز فروغ مي ناب است حياتم

روشن ز فروغ مي ناب است حياتم
چون آتش ياقوت ز آب است حياتم
از کسب هوا نقش بر آب است حياتم
يک چشم زدن همچو حباب است حياتم
از رعشه عنان رگ جان رفته ز دستم
وز قامت خم پا به رکاب است حياتم
از شور جزا شد جگر خاک نمکسود
وز جهل همان مست و خراب است حياتم
با آن که سيه کرده در او نامه اعمال
در حسرت ايام شباب است حياتم
مشکل که دهد فرصت برداشتن زاد
زين گونه که سرگرم شتاب است حياتم
هر چند شوم پير، شود غفلت من بيش
افسانه شيريني خواب است حياتم
از کهنگي افزون شودش مستي غفلت
در شيشه تن همچو شراب است حياتم
از گريه من چون جگر سنگ نسوزد؟
کز گرمي رفتار کباب است حياتم
از ساده دلي ريشه کند در جگر خاک
هر چند که چون نقش بر آب است حياتم
در ديده کوته نظران گر چه بلندست
کوتاهتر از مد شهاب است حياتم
فرياد که در رفتن ازين پيکر خاکي
بيتاب تر از موج سراب است حياتم
جايي که بود عمر خضر نقش بر آبي
صائب چو شرر درچه حساب است حياتم؟