شماره ٢٩٤: ما کنج دل به روضه رضوان نمي دهيم

ما کنج دل به روضه رضوان نمي دهيم
اين گوشه را به ملک سليمان نمي دهيم
خاک مراد ماست دل خاکسار ما
تصديع آستان بزرگان نمي دهيم
بي آبرو حيات ابد زهر قاتل است
ما آبرو به چشمه حيوان نمي دهيم
هر چند دست ما چو حباب از گهر تهي است
ما اين صدف به گوهر غلطان نمي دهيم
از مفلسي کفايت ما چون ده خراب
اين بس که باج و خرج به سلطان نمي دهيم
عريان تني است جامه احرام شوق ما
دامن به دست خار مغيلان نمي دهيم
يوسف به سيم قلب فروشي نه کار ماست
از دست، نقد وقت خود آسان نمي دهيم
باشد سبکتر از همه ايام درد ما
روزي که درد سر به طبيبان نمي دهيم
بي پرده عيبهاي خود اظهار مي کنيم
فرصت به عيبجويي ياران نمي دهيم
جزو تن گداخته ما نمي شود
از رزق خويش هر چه به مهمان نمي دهيم
در کاروان ما جرس قال و قيل نيست
راه سخن به هرزه در ايان نمي دهيم
در بزم اهل حال لب از حرف بسته ايم
جام تهي به باده پرستان نمي دهيم
صائب گهر به سنگ زدن بي بصيرتي است
عرض سخن به مردم نادان نمي دهيم