شماره ٢٨٢: ما زهر را به جبهه بگشاده چون کشيم؟

ما زهر را به جبهه بگشاده چون کشيم؟
خميازه را به چاشني باده چون کشيم؟
از کوه قاف بال پريزاد عاجزست
بار جهان به خاطر آزاده چون کشيم؟
در فکر آسمان و زمينيم روز و شب
با اين غبار ودود، نفس ساده چون کشيم؟
ما خون ز دست يار به صد ناز خورده ايم
از دست ديگران قدح باده چون کشيم؟
دريا و موج تشنه آميزش همند
از عشق دامن دل آزاده چون کشيم؟
طوفان به بادبان ننهفته است هيچ کس
بر روي شيد، پرده سجاده چون کشيم؟
ما ره به خط بي قلم يار برده ايم
منت ز حرفهاي قلم زاده چون کشيم؟
فرمان قتل نيست چو پروانه مراد
ما ناز نوخطان ز رخ ساده چون کشيم؟
صائب بهشت جاي خس و خار خشک نيست
زهاد را به انجمن باده چون کشيم؟